مجله اینترنتی فـــــــانـــــــــــوس
» فردای آن شب سروش بــــا خانواده اش به خواستگاری من آمدند و من از ترس
پدرم و حفظ آبروی خانـــواده ام درهنگام خواستگاری چای را آوردم پدرم
گفــــت: با هم صحبت کنید، من وسروش بلند شدیم و رفتیم گوشه ای که با هم
صحبت کنیم. درمورد همه چیز با هم صحبت کــــردیم .از ازدواج زوری ام با سروش تا تجاوز گروهی مهرداد و دوستانش به من در آن باغ خلوت

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از ازدواج زوری ام با سروش تا تجاوز گروهی مهرداد و دوستانش به من در آن باغ خلوت
فانوس
: من کسی دیگر را دوست داشتم، کــــم کم قضیه عدم رضایت خود از ازدواج را
به او گفتم و از او خواهش کردم که در این مورد به پدرم چیزی نگوید و بگوید
که خودش تمایل ندارد با من ازدواج کنــــد.
سروش به من گفت که چون مرا
خـــیلی دوست دارد این کار را برایم انجام می دهد او به خانواده اش گفت که
از اخلاق من خوشش نیامد وحاضر به ازدواج با من نیست. وقتی خانواده اش به
پدرم گفتــــند باور نکرد وخودش با سروش صحبت کرد .
تمام امیدم این بود
که پدرم از تصمیم خــــود منصرف شده باشد اما وقتی شب به منزل برگشت به
مادرم گفت: آخر همین هفته عقد کنان زهرا واحمد هست به سیما بگو که دیگر
بهانه ای ندارد اگر مخالفت کنــــد باید منزل را ترک کند.
فانوس : تا
صبح گریه کردم وهمه چیز را برای مهرداد کـــه پسر مورد نظرم برای ازدواج
بود و قصد ازدواج با هم را داشتیم تلفنی تعریف کردم .
سرانجام عقد ما
سر گرفت اما من همیشه بـــــی رمق و بی حوصله بودم و نسبت به سروش رفتار
سردی نشان می دادم و هر وقت او ابراز علاقه می کرد با سردی با او برخورد می
کردم و