وقتی همسرم را در شرایطی بد با پسر غریبه روی تخت دیدم …
به گزارش مجله اینترنتی فانوس : نمـــیدانم از جانـــم چه میخواهــد. روزی که اشک میـریخــتـــم و قسمش میــــــدادم به خاطر بچـــهمــان هم شده دســت از کارهـایش بردارد فایـــدهــــــای نداشــت.با فانوس همراه باشید وقتی همسرم را در شرایطی بد با پسر غریبه روی تخت دیدم …
ـ ـ ـ ـ ــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ــ ـ ـ ـ ــ ـ ـ ـ ـ ــ ـ ـ ـ ـ ــ ـ ـ ـ ـ ــ ـ ـ ـ ـ ــ ـ ـ ـ ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــ ـ
وقتی همسرم را در شرایطی بد با پسر غریبه روی تخت دیدم …
مجله اینترنتی فانوس : بالـاخــره یک روز در برابـرم ایسـتــاد و گفـــت دوستم ندارد. خیــلی خون دل میـــخوردم و سکوت کرده بودم بلـــکـــه سر عقل بیاید. نتـیـجهــــای نگـــرفـتـم. صبـــح که سرکــار میـــرفــتم بچـــه را به خانۀ همــسایه میـــسپــرد و تا ظهـر بیرون از خانه بود. خیلـــی جدی موضوع را پیــگــیری کردم.
وقتـــی مطـمئن شدم با پســری جوان رابطــۀ مخفـــیانه دارد رگ غیـرتـم به جوش آمد. میــگـفت طلـــاق میـخواهد. بیـمعـطلــی به دادگـــاه رفــتـیم و توافـقـی از هم جدا شدیم.
من مانـــدم با یک طفل معـصوم و دلـــشـکـــسـتـه که دنـــیــایـــی غم و اندوه داشت. دوست نداشـتـم به گذشــتهها فکـــر کنم. یک سال از بدتــرین روزهـــا و شبـــهــای عمرم را سپـری کردم. دیگر از عهدۀ کارهای بچه برنـــمـیــــآمـدم. مادرم هم بیمــار شده بود و نمـیـــتوانست طفـل معـــصوم- ۹۶/۰۴/۲۹